
یلدای این سال ها و دستهای کوچکش
این سال ها و این یلداها را همان سودی است که سودای دل زینب در دل ما نهاد تا چشمانمان به شست و شوی پاکی ها منور شوند در این سال ها.
عجب حکایتی است حکایت دل و دلدادگی من با یلدا، حکایت نیست شور عاشقی است و عشق به نورانیت نوری به وسعت یلداهای این سال ها.
سال های غربت و اسارت سه ساله ای که در اربعین پدر نبود تا چله نشینی کند به بلندای یلدای این سال ها.
چله ای که چلچراغش را دستهایی کوچک بسته اند و غنیمت ارزشمندی است اگر بدانی چه گذشت در این سال ها.
این سال ها و این یلداها را همان سودی است که سودای دل زینب در دل ما نهاد تا چشمانمان به شست و شوی پاکی ها منور شوند در این سال ها.
چه گذشت که امروز اربعینش را بعد از هزاران سال به نور عین سه ساله اش یاد می کنند .
بیابانی به وسعت یلداهای بلند و شومی شبی به پهنای کبودی صورت دردانه یلدایی حسین(ع) و عمه اش که کمر صبر را شکست در همه این سال ها.
دانه های انار یلدا را ببین چه از هم گسسته اند و تداعی وصال و فراق دختر و پدری آسمانی شده اند.
صفایی دارد یلدای امسال که دخترکی سه ساله را باید که امضا کند ورقه برفی یلداهایمان و ما که چه نشسته ایم بر خوان عظیم سیاه پوش یلدای چله نشین این سال ها.
این سال ها با من حرف می زنند و سه ساله امام حرف هایش با پدر تمامی ندارد همانند بلندایی که یلدا به ما هدیه کرد در این سال ها.
هدیه ای به رنگ سرخ انار و دانه دانه هایش که ا نعکاس نور در شب هنگام یلدایی را به درنگ نشسته است.