
شهید علی محمد رضایی
علی محمد فرزندی انقلابی که از اولین افرادی بود که شعار مرگ بر شاه می گفت و عاشق شهادت بود.
به گزارش پایگاه خبری سمنا، مادر شهید علی محمد رضایی به گزارشگر ما از فرزندش اینگونه می گوید: ۵ پسر و سه دختر ثمره زندگی ما بود . سال ۱۳۴۰ میهمان خانه ما شد و اسمش را علی گذاشتیم . پدرشان می گفت می خواهم مثل امام علی (ع) باشد . ابتدایی و راهنمایی را در ونک خواند . همه می ترسیدند مرگ بر شاه بگویند ، علی بچه ها را جمع می کرد و شعار مرگ بر شاه می داد . عده ای آمدند اعتراض کردند که جلوی پسرت را بگیر .
برای دبیرستان رفت شهرضا و دیپلم خودش را آن جا گرفت. موقعی که از شهرضا برگشت ، دفترچه اعزام خدمتش را گرفته بود . گفت : می خواهم بروم خدمت . رفت برای سربازی . محل خدمتش کردستان بود .کمتر به مرخصی می آمد . یک بار یکی از دوستانش از او نامه ای آورده بود . او گفت: که علی محمد چند روز مرخصی خودش را به من داده و گفته تو زن و بچه داری ، برو و من به جای تو می ایستم .
از موقعی که رفت کردستان ، دلم هزار آشوب بود . هر روز نذر و نیاز می کردم . خودش راضی بود که شهید بشود . به من می گفت مادر چرا راضی نمی شوید که من شهید بشوم .سربازیش که تمام شد ، خوشحال شدیم . هنوز نیامده رفت بسیج و ثبت نام کرد . گفت : دوست دارم تو لباس بسیجی شهید بشوم . آمد از پدرش رضایت بگیرد . پدرشان هم گفت : بابا شما خودتان بالغ هستید ، هر تصمیمی که بگیری مشکلی نیست . راضیم به رضای خدا .
موقع اعزام ، آمد دست و صورتم را بوسید ، گفت : مادر حلالم کن . چند قدم رفت ، دوباره برگشت گفت : مادر دوست دارم از ته دل حلالم کنی . گفتم : مادر ، مگه تو چکار کردی که من حلالت کنم . تو زندگی من هستی ، برو خدا نگهدارت . پشتم را به وی کردم ، مبادا اشک چشم هام را ببیند و ناراحت بشود . کمی که دور شد ، دنبالش راه افتادم . چند بار برگشت و من را نگاه کرد .
او عاشق شهادت بود . گفتند: پسرتان مجروح شده ، رفتم دیدمش ، صورتش طوری سوخته بود که من او را نشناختم . هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود که دوباره رفت بسیج و برگه اعزام را گرفت . گفت : مادر دیرم شده ، انگار دلش تحمل دوری جبهه را نداشت .هنگامی که علی محمد در جبهه بود ، برادر دیگرش محمد علی هم عازم جبهه شد . گفتم : مادر بگذار برادرت بیاید و بعد تو برو ، گفت : او به سهم خودش و من به سهم خودم .محمد علی به مرخصی آمد و سراغ علی محمد راگرفت ، گفتم : مادر بی خبرم ازبرادرت ، خبری برایم بیاور .
شب، قبل از اینکه خبر شهادت علی محمد را بگویند ، در خواب دیدم یک جنازه آورده اند . گفتند: این جنازه پسرت است . شروع کردم به گریه کردن ، از خواب بیدار شدم . دلم را شور برداشته بود وآن صبح منتظر یک خبر ناگوار بودم . به پدرشان گفتم . دلم گواهی می داد که علی محمد شهید شده . صبح زود عمه اش در خانه آمد . تا دیدمش متوجه شدم . جنازه علی محمد را دیدم . تمام بدنش سوخته بود . گفتند : راکت به ماشین اصابت کرده و تمام بدنش سوخته است.
در ۲۰ مرداد ماه ۱۳۶۵ در جزیره مجنون به شهادت رسید و بعد از چهلم علی محمد بود که برادرش محمد علی نیز مجروح شد . دستش آسیب دید و یک پایش نیز قطع شد .
پیام شهید :
پدر و مادر عزیزم اگر در مورد من ناراحت شدید به فکر اسلام باشید چون که جان بی ارزش این حقیر در مقابل اسلام ارزشی ندارد .
(۲۰/۱۱/۶۴ )
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون… و ذلک هو الفوز العظیم.(توبه ۱۱۱)
همانا خداوند جان و مال مومنین را به بهای بهشت از ایشان خریداری نموده که در راه خدا جهاد می کنند، پس می کشند و خود کشته می شوند… و این خود سعادت و پیروزی عظیمی است.
گزارشگر پایگاه خبری سمنا: فاطمه نجفی